از بس زلال بود خدا گوشه دلش
دریا نشست مثل کویری مقابلش
گرداب خورده های خیالش نرفته اند
حتی به آستانه شنهای ساحلش
شاگرد درس "علم الاسماء کلها"
چیزی نخواند جز دو سه سطر از اوائلش
قرآن به لحن راوی او دلرباتر است
توحید ، انفطار ، فلق با مزملش
شاهی که انتهای فلک ابتدای اوست
دنیا دخیل بسته به بند حمایلش
یک کوچه از مراتب فضلش نمی شود
این هفت شهر عشق که طی شد مراحلش
مردی که پایه های دلش پشت در شکست
یک کعبه شکسته کجا داشت قابلش
ارباب ما معلم موسی است ،بی عصا
دریا شکافت با سر شمشیر قاتلش
شرح دقیق آیه " لیس کمثله "
یعنی خداست اصل و علی هم معادلش
قرآن ثنای اوست نه بیچاره ای چو من
با دفتری که شد پر شعر از فضائلش